سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
همنشینی دانشمندان عبادت است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
امروز: سه شنبه 103 اردیبهشت 11

دیروز رفتیم سایت دانشگا دیدم به به امتحان هیولاخانومه 31خرداد ومن همینجور سرخوشم و به جزوه ی 150صفحه ای معماری جهانم نگا نکردم تا حالا وجالبناک ترش اینه که 10 روز قبلش هم پروژه5واحدیمه و4روز قبلش پروزه 3واحدیم یعنی رسما مورد عنایت خاصی قرار دادن اساتید مارو!حداقل طرح زدناشروع شه بساط ابی گوش دادن هم به راه میافته.البته به قول وزیری خوشبخت کسیه که نرسه فکر کنه که خوشبخته یا بدبخت و با این شلوغیا نمیرسم فکر کنم به هیچی،به خوش بختی به بدبختی به رفتن به موندن به اینده به گذشته به همه چی!
دیشب دوست ارش در به در دنبال شماره من بوده که ازم کتاب غرض بگیره ومنم سپردم که عمرا شماره بدن و بهش بگن2شنبه کتاب میارم واسش.خود ارش هم بود فکر کنم همینو میگفتم،اینم یه مدل دوس داشتنه خب!

از روزای قرمز تقویمم حالم بهم میخوره!2روز کل زندگیم مختل میشه و کل اعصاب و معدم رو نابود میکنه ازش متنفرم 


 نوشته شده توسط من در چهارشنبه 89/2/29 و ساعت 4:52 عصر | نظرات دیگران()

مرداد قراره این2سال تموم شه.تمام چیزایی که تو این2سال دوس داشتم.دلم تنگ میشه.ولی مجبورم. واینکه میدونم داغش رو دلم میمونه و حسرتش یادم نمیره.خیلی خوبه یه کی یه چی اونقد بزرگ باشه که ادم حسرت از دست دادنشو بخوره.دلم تنگ میشه... .


 نوشته شده توسط من در شنبه 89/2/25 و ساعت 1:26 عصر | نظرات دیگران()

خدا نیاره اون روزی رو که حس کنم یکی عمدی میخاد ناراحتم کنه!اونوخ مهم نیس طرف چقدر بداخلاقی های منو تحمل کرده چقدر مهربون بوده شونصد تا لغت رو واسم ترجمه میکرده یا هرچی ازش متنفر میشم و حس میکنم چقدر احمقم و این حس حماقته غیر قابل تحمله!
کاشان بودم... .دوس  داشتم دانشگا ازادشو ببینم.تموم مدت راه بین کاشان تا قم فکر کردم ولی خب حسرت نخوردم!حتی از شروعش هم پشیمون شدم جالبه خیلی...
شبیه یه جنگجوی تمام عیارم.با خودم میجنگم بادیگران میجنگم با احساسم میجنگم با عقلم میجنگم با دوست داشتنم میجنگم با دلتنگیم میجنگم با نفرتم میجنگم.مثل این بچه ها شدم که2دقیقه ازم غافل شن یه جا رو نابود میکنم!فقط با این فرق که یه ثانیه تنها میشم یا سرم خلوت میشه خودمو نابود میکنم و روح روانمو سوهان میکشم!بعد فرار میکنم از همه چیزا و کسایی که دوس دارم یا ازشون متنفرم یا دلگیر
خفن اساتید ما رو مورد عنایت قرار داده و انواع و اقسام حرکات رو از ما خاستن یکی از مزخرفترینشون همون کاشان رفتن و برداشت از حمام امیر احمد بود!ماشالا اینقد پیچ در پیچ بود که گم میشدم!
حالم بهم میخوره یکی میگه تو چقد نازی یا چقدر خاصی!ماشالا توانایی بالایی در جذب موجودات مونث دارم!با مریم که میرفتیم خابگا میگه من همیشه تو کف قیافه تو بودم!منم با یه قیافه شبیه علامت سوال تو ایینه کنار تختش به خودم نگا میکنم و درک نمیکنم اون از چی خوشش اومده!
چقدر حس خوبی داره این ناشناس بودن اینجا.اینکه هیچکی نمیبیندت اینکه هیچکی نمیخوندت
 نوشته شده توسط من در شنبه 89/2/11 و ساعت 7:19 عصر | نظرات دیگران()

نمیدونم اسباب کشی یا فرار یا افزایش مکان!
فقط خستم خیلی خیلی خیلی خیلی.شده حکایت همون خرسه فقط اقایانوسم این بار به جا اب توش اسیده...
عقده ای شدم بار 1بار بگم حالم بده... .
 نوشته شده توسط من در سه شنبه 89/2/7 و ساعت 9:1 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 9
بازدید دیروز: 1
مجموع بازدیدها: 8532
جستجو در صفحه

خبر نامه