اتاقم
سه چهار سالم بود که خفن تب کرده بودم،ظهر بود از طبقه پایین صدای ابی میومد.داغ داغ بودم،تنها و پا برهنه رفتم تو راهرو.سنگا خوشایند یخ بودن،صدای ابی میومد نمیدونم خنکی پله ها خوشایندمنه داغ بود یا صدای خنک ابی!نشستم رو پله چقدشو یادم نیس اهنگایی هم که شیندم یادم نیس ولی میدونم ابی خنکم میکرد و نمیزاش بسوزم.اون صدای خنک و یخ... .
حالا پابرهنه نشستم رو سرامیکا تنم سرده ولی روحمم همچینی خفن داغ کرده.میشینم روشون،نصفه شبی،هیچکی اینجا نیس هیچکیه هیچکی.چراغا خاموشن چشم بسته میتونم اونقد راه برم که پاهام تاول بزنه وداغ کنه. راه میرم اهنگ گوش میدم اهنگ گوش میدم،اهنگ گوش میدم،اهنگ گوش میدم.میشینم رو سرامیکای یخ ابی گوش میدم.منتظرم خنکم کنه،منتظرم اونقد یخ شم که مچاله شم تو پتوم وخوشایند بلرزم،مثل همون روی که دنبال صداش اومدم رو پله های یخ.
منتظرما،خیلی داغم خیلی... .
توازکجا یادگرفنی اینقد خوب گندبزنی به تمام این2روزه خوب؟!مناز کجا یادگرفتم اینقدر خوب به روی خودم نیارم؟!